سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هان ! دشمنی با یکدیگر، زداینده است .مقصودم زداینده مو نیست، که زداینده دین است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :48
بازدید دیروز :7
کل بازدید :113822
تعداد کل یاداشته ها : 287
103/9/10
4:2 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی[98]

خبر مایه
دوستان خوبم ، شاید این متنو خیلی از ما بارها خونده باشیم.
اما شاید بازم خوندنش یاد آوری خوبی در راستای نگهداری مناسب ارتباطاتمون باشه.
 
 
شاید فردا دیر باشد
روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق  کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .
 
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
 
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
 
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
 
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .
 
شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .
 
معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ "
 
"من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! "
 
"من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . "
 
دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .
 
معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .
 
آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند  با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال
بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .
 
او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .
 
کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .
 
به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ "
 
معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"
 
سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز
که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .
 
پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ
فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .
 
خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .
 
مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . "
 
همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . "
 
همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . "
 
مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "
سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه
نداشته باشد . "
 
معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .
 
سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد
افتاد .
بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.
 
اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بود
که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید ؟
هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند ، بهتر و راحت تر خواهد بود .
 
بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید
 
دوست خوبم
امیدوارم همیشه خوبیهای من رو به یاد داشته باشی و بدیهام رو ببخشی و از یاد ببری ...
صمیمانه برات آرزوی موفقیت و شادکامی دارم
شاد و تندرست باشید

  
  
"من فکر می کنم اگر از مزرعه ای پر از گل های بنفشه بگذرید و به آن ها توجه نکنید درحق خداوند ناشکری کرده اید"                                           آلیس واکر – نویسندههمه چیز در مورد رنگ بنفش
بنفش رنگ عرفان و معنویت است.  بنفش در هر طیفی که باشد الهام بخش و رنگ شاهزادگان، ‌پادشاهان و ملکه هاست. بنفش سیر در اصل ترکیبی از رنگ های آبی و قرمز می باشد که ویژگی های هر دو رنگ را یکجا در بر دارد. تندی قرمز به واسطه آرامش و خنکی آبی فروکش می کند و به حس تازه تبدیل می شود و شما را به آرامش و رهایی دعوت می نمایند. به همین دلیل است که در بیمارستان های روانی و مطب روانشناسان اغلب از بنفش ملایم یا همان بنفش یاسی استفاده می شود. بنفش ملایم احساس ترس را کاهش می دهد و مشغله های فکری آزار دهنده را تعدیل می نماید. وقتی بنفش در کنار سفید قرار می گیرد سمبل خالص بودن و تواضع است. در فرهنگ چین بنفش رنگ رویا پردازان و فیلسوفان است و نشانه صداقت ، وفاداری و عشق می باشد. علم رنگ شناسی ثابت کرده است که بنفش آثار ترس و شوک های روحی را پاک می کند و در این زمینه مانند اشعه ماوراء بنفش عمل می نماید.

همه چیز در مورد رنگ بنفش

 
از به کار بردن بنفش در دکوراسیون داخلی خانه خود اجتناب نکنید. همانطور که مشاهده می کنید ترکیب بنفش و سبز به ترکیب کامل و زیباست که تحسین همگان را بر می انگیزد و همان چیزیست که دنبالش بودید. اگر فردی به شما بگوید که قصد دارد قالیچه بنفش خریداری کند مطمئن باشید آن فرد در آینده ای نزدیک به موفقیت خواهد رسید چون از ذهن باز و آرامی برخوردار است. جالب است بدانید امروز در آمریکا به سربازانی که در جنگ زخمی شده اند به پاس شجاعت شان قلب بنفش هدیه می شود. در دهه 1960 بنفش از محبوبیت بی نظیری در مجلات مد برخوردار بود . هم چنین این رنگ در دهه 1980 در کنار رنگ های طلائی قرمز و سیاه زیاد دیده می شد اما شهوت این رنگ در این دهه بسیار زیاد زود گذر بود. 


همه چیز در مورد رنگ بنفش
 
این دوره دیگر زمان این است که بنفش در طراحی داخلی منزل شما جایی ویژه برای خود داشته باشد. زمان آن رسیده که شما نیز از آرامش و حالت خوش عرفانی این رنگ در خانه خود بهره مند شوید. بنفش به ندرت در طبیعت دیده می شود. مانند گل های زیبای بنفشه. هیچ رنگی به اندازه بنفش نمی تواند عرفانی و الهام بخش باشد. بنفش هم چنین یادآور غذاها و خوردنی های خوش مزه ای مثل انگور بنفش – بادمجان و تمشک می باشد و بسیار اشتها آوراست.
 
آبی به شما کمک می کند تا حین آشپزی تمرکز و آرامش داشته باشید. از طرفی بنفش به شما کمک می کند تا بهترین تصمیم را برای انتخاب غذا انجام دهید. استفاده از رنگ بنفش در آشپزخانه از یک فرد عادی یک سرآشپز هنر مند می سازد.
همه چیز در مورد رنگ بنفش
بنفش در خانه

دیگر زمان آن رسیده تا بنفش را به اتاق نشیمن ، اتاق غذا خوری ، اتاق خواب و سرویس های بهداشتی منزل خود دعوت کنید تا جادوی این رنگ زیبا را به چشم خود ببینید. به شما توصیه می کنیم از حالت عرفانی و آرامبخش که به واسطه استفاده از رنگ بنفش در اتاق نشیمن شما بوجود می آید خود را محروم نکنید. شما به چند طریق می توانید از این رنگ در دکوراسیون اتاق نشیمن استفاده کنید. اگر تمایل دارید اتاق نشیمن شما در عین شیک بودن کمی کم نور و تاریک تر به نظر برسد از بنفش سیر برای نقاشی دیوارها استفاده کنید. هم چنین برای جلوه بیشر کوسن های بزرگ به رنگ قرمز طلائی روی مبل های قرار دهید اما اگر می خواهید کمی مدرن تر عمل کنید می توانید تنها یک دیوار را به رنگ بنفش بادمجانی رنگ آمیزی کنید و مبلمان چوبی و قالیچه های پرز بلند و سبز رنگ را در وسایل اتاق داشته باشد. چنانچه جنبه آرامش فضا بیشر برایتان اهمیت دارد از طیف های روشن و ملایم بنفش مثل بنفش یاسی استفاده نمائید و چیدمان خود را با قرار دادن کوسن های شکلاتی و قالیچه های پوستین کامل کنید.

 
در اتاق غذا خوری از قرمز و بنفش کنار هم بکار برید. برای مثال می توانید دیوارها را به رنگ بنفش نقاشی کنید و از دستمال سفره ، رومیزی یا گلدانی قرمز برای روی میزی غذا خوری استفاده نمائید. بنفش به دلیل آرامشی که به روح می بخشد رنگی بسیار مناسب برای اتاق خواب است بهتراست برای اتاق خواب از بنفش روشن ( بنفش یاسی ) در کنار سفید و نقره ای استفاده نمائید که در این صورت تاثیر گذازی آن بر آرامش روح و جسم چندین برابر خواهد شد . این رنگ رویاهایی زیبایی برای شما می سازد.


همه چیز در مورد رنگ بنفش
 
بنفش در اتاق خواب تنها یک تاثیر و ویژگی دارد و آن القای آرامش است. طیف ملایم و روشن و بنفش ذهن شما را باز می کند و نمی گذارد به افکار آزاردهنده تمرکز کنید و به همین دلیل به شدت استرس و تنش را از شما دور می کند و آرامش را جایگزین آن ها می نماید.  بنفش هم چنین برای کاهش های سرویس بهداشتی رنگی بسیار مناسب است. وجود ویژگی ها و تاثیرات رنگ بنفش آنچنان در آشپزخانه حیاتی به شمار نمی آیند بنابراین روی کابرد بنفش در آشپزخانه زیاد تاکید نمی شود بهتر است از این رنگ در قسمت های دیگر بیشتر بهره جست


بنفش در هارمونی


بنفش بسیار کم در طبیعت دیده می شود و همان مقدار کم نیز اغلب در کنار طیف های گوناگون رنگ سبز به چشم می خورد . بنفش هم چنین در کنار قهوه ای بسیار زیبا می نشیند اما نکته ای که می بایست رعایت کنید این است که طیف های دو رنگی که در کنار هم می نشیند بسیار مهم هستند برای مثال بهتراست بنفش روشن ( بنفش یاسی ) در کنار قهوه ای شکلاتی قرار بگیرد و یا بنفش بادمجانی در کنار بژ و طیف های خنثی ی رنگ قهوه ایی .


ترکیب بنفش و صورتی نیز بسیار زیبا و چشم نواز است . این دو رنگ یک زوج بسیار هماهنگ هستند که وقتی در کنار هم می گیرند چشم ها را به سوی خود جذب می کنند. کنار هم نشستن بنفش ملایم و صورتی روشن ترکیبی را ایجاد می کنند که بسیار مورد پسند بانوان و دختران جوان واقع می شود و ترکیبی بسیار مناسب برای اتاق خواب می باشد. بنفش در کنار نقره ای طلائی ترکیبی شیک و بسیار پرجلوه را خلق می کنند که فضا را به فضایی شاهانه منزل می سازد و  همچنین باعث صمیمیت و گرم شدن محیط می شود. اگر تمایل دارید که فضایی فانتزی و هنری داشته باشید. به شما توصیه می کنیم آبی ، قرمز و سبز را کنار بنفش بنشانید . بنفش نیز همانند قرمز وقتی کنار سفید قرار می گیرد جلوه ای زیبا و تحسین بر انگیزی را بوجود می آورد از ترکیب بنفش با سیاه و طولی بپرهیزید زیرا این ترکیب احساس غم و ناکامی را در محیط القا می کند.


همه چیز در مورد رنگ بنفش

  
  
سر به هوا نیستــــم


امــــا


همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم


حال عجیبـــی ست


دیدن ِ همان آسمان که


... شاید "تو" ...


دقایقی پیش


به آن نگاه کـــرده ای....



  
  

خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟  

 
خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟ 

 
 خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟  

 
خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می‌کردی بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟ 

 
 خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟  

 
خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟ 

 
 خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟  

 
خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می‌شدی بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟ 

 
 خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازی بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد

  
  

مورخان می‌نویسند: اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا در حوالی خراسان) حمله می‌کند. ولی با کمال تعجب مشاهده می‌کند که دروازه آن شهر باز می‌باشد و با اینکه خبر آمدن او در شهر پیچیده بود مردم بدون هیچ هراسی مشغول زندگی عادی خود بودند.

باعث حیرت اسکندر شد زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش می‌رسید عده‌ای از مردم آن شهر از وحشت بیهوش می‌شدند و بقیه به خانه‌ها و دکان‌ها پناه می‌بردند، ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت.

اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده و زیر گردن یکی از مردان شهر می‌گذارد و می گوید: من اسکندر هستم. مرد با خونسردی جواب می‌دهد: من هم ابن عباس هستم.

اسکندر با خشم فریاد می‌زند: من اسکندر مقدونی هستم، کسیکه شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمی‌ترسی ؟!

مرد جواب می‌دهد: من فقط از یکی می‌ترسم و او هم خداوند است.

اسکندر به ناچار از مرد می‌پرسد: پادشاه شما کیست؟

مرد می‌گوید: ما پادشاه نداریم.

مرد می‌گوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی می‌کند.

اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود، حرکت می‌کنند در میانه راه با حیرت به چاله‌هایی می‌نگرد که مانند یک قبر در جلوی هر خانه کنده شده بود. لحظاتی بعد به قبرستان می‌رسند، اسکندر با تعجب نگاه می‌کند و می‌بیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد. ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد! اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش می‌نشیند.
با خود فکر می‌کند این مردم حقیقی‌اند یا اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده می‌رسد و می‌بیند پیر مردی موی سفید و لاغر اندام در چادری نشسته و عده‌ای به دور او جمع هستند.

اسکندر جلو می‌رود و می‌گوید: تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟

پیر مرد می‌گوید: آری، من خدمت‌گزار این مردم هستم!

اسکندر می‌گوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه می‌کنی؟

پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده می‌گوید: خب بکش! خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم!
اسکندر می‌گوید: و اگر نکشم؟

پیرمرد می‌گوید: باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد.

اسکندر سر در گم و متحیّر می‌گوید: ای پیرمرد من تو را نمی‌کشم، ولی شرط دارم.

پیرمرد می‌گوید: اگر می‌خواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمی‌پذیرم.

اسکندر ناچار و کلافه می‌گوید: خیلی خوب، دو سوال دارم، جواب مرا بده و من از اینجا می‌روم.

پیرمرد می گوید: بپرس!

اسکندر می‌پرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟

پیرمرد می‌گوید: علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون می‌آییم، به خود می‌گوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما می‌باشد!

اسکندر می‌پرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه، فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!

پیرمرد جواب می‌دهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا می‌رسد، به کنار بستر او می‌رویم و خوب می‌دانیم که در واپسین دم حیات، پرده‌هایی از جلوی چشم انسان برداشته می‌شود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست!
از او چند سوال می‌کنیم:
چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟
چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟
برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟ و چقدر وقت برای آن گذاشتی؟
او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا" می‌گوید: در تمام عمرم به مدت یک ماه هر روز یک ساعت علم آموختم، یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم. یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی! ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایه‌ام که می‌دانستم گرسنه است، پنهانی به در خانه‌اش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم!
بعد از آن که آن شخص می‌میرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته، محاسبه کرده و روی سنگ قبرش حک می‌کنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد!
یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک می‌کنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده، زمان آن را حساب کرده و حک می‌کنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی، عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!
بدین‌سان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود می‌گیرد که بر سه بستر، علم، هنر، مردم، مصرف شده باشد که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن بر نتوان نهاد!

اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام می‌کند و به لشکر خود دستور می‌دهد: هیچ‌گونه تعدی به مردم نکنند و به پیرمرد احترام می‌گذارد و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون می‌رود!

راستی فکر می‌کنید؛ اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟
لحظاتی فکرکنیم... بعد عمر مفید خود را محاسبه کنیم!


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >