سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو دعوى خلاف هم نیست جز که یکى را روى در گمراهى است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :68
بازدید دیروز :168
کل بازدید :114328
تعداد کل یاداشته ها : 287
103/9/13
2:0 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی[98]

خبر مایه
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی‌ جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم.
مرد کمی‌جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بی کار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی‌که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی‌جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر"

  
  

5 سوالی که زنها بهتره از مردها نپرسند!

بر اساس یه تحقیق، 5 سوال وجود داره که زنها بهتره از مردها نپرسند! چون اگه جوابهاشون مبنی بر حقیقت داده بشه شر به پا میشه!…

 - به چی فکر می کنی؟…

2- آیا دوستم داری؟…

3- آیا من چاقم؟…

4- به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟…

5- اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟

 

برای مثال:

1- به چی فکر می کنی؟

جواب مورد نظر برای این سوال اینه:“عزیزم! از اینکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم!
داشتم به این فکر می کردم که تو چقدر زن خوب و دوست داشتنی و متفکر و با شعور و زیبایی هستی
 و من چقدر خوشبختم که با تو زندگی می کنم.“…
 البته این جواب هیچ ربطی به موضوع مورد فکر مرد نداره! چون مرد داشته به یکی از موارد زیر فکر می کرده:


 
الف) فوتبال

ب) بسکتبال

ج) چقدر تو چاقی!

د) چقدر اون دختره از تو خوشگلتره!

ه) اگه تو بمیری پول بیمه ات رو چطوری خرج کنم؟


یه مرد در سال 1973 بهترین جواب رو به این سوال داده… اون گفته:
“اگه می خواستم تو هم بدونی به جای فکر کردن، درباره ش حرف می زدم!“…




2- آیا دوستم داری؟

جواب مورد نظر این سوال “بله“ است! و مردهایی که محتاط ترند می تونن بگن:
“بله عزیزم!“… و جوابهای اشتباه عبارتند از:


 
الف) فکر کنم اینطور باشه!

ب) اگه بگم بله، احساس بهتری پیدا می کنی؟

ج) بستگی داره که منظورت از دوست داشتن چی باشه!

د) مگه مهمه؟!

ه) کی؟… من؟!




3- آیا من چاقم؟

واکنش صحیح و مردانه نسبت به این سوال اینه که با اعتماد به نفس و تاکید بگین
“نه! البته که نه!“ و به سرعت اتاق رو ترک کنین!… جوابهای اشتباه اینها هستند:


 
الف) نمی تونم بگم چاقی… اما لاغر هم نیستی!

ب) نسبت به چه کسی؟!

ج) یه کمی اضافه وزن بهت میاد!

د) من چاق تر از تو هم دیدم!

ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم به بیمه ات فکر می کردم!




4- به نظر تو، اون دختره از من خوشگلتره؟

“اون دختره“ در اینجا می تونه یه دوست قبلی یا یه عابر که از فرط زل زدن به اون تصادف کردین
 و یا هنرپیشه یه فیلم باشه… در هر حال جواب درست اینه که:
“نه! تو خوشگلتری!“… جوابهای غلط عبارتند از:


 
الف) خوشگلتر که نه… اما به نحو دیگه ای خوشگله!

ب) نمی دونم اینجور موارد رو چطوری می سنجند!

ج) بله! اما مطمئنم تو شخصیت بهتری داری!

د) فقط از این بابت که اون جوونتر از توست!

ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم راجع به رژیم لاغریت فکر می کردم!




5- اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟

جواب صحیح: “آه عزیزترینم! در حادثه اجتناب ناپذیر فقدان تو،
 زندگی برام متوقف میشه و ترجیح میدم خودمو زیر چرخ اولین کامیونی که رد میشه بندازم!“
این سوال، همونطور که توی گفتگوی زیر می بینین، ممکنه از سوالهای دیگه طوفانی تر باشه!…

زن: عزیزم… اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟

مرد: عزیزم! چرا این سوالو می پرسی؟ این سوال منو نگران می کنه!


زن: آیا دوباره ازدواج می کنی؟

مرد: البته که نه عزیزم!


زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟

مرد: معلومه که دوست دارم!


زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی کنی؟

مرد: خیلی خب! ازدواج می کنم!


زن (با لحن رنجیده): پس ازدواج می کنی؟

مرد: بله!


زن (بعد از مدتی سکوت): آیا باهاش توی همین خونه زندگی می کنی؟

مرد: خب بله! فکر کنم همین کار رو بکنم!


زن (با ناراحتی): بهش اجازه میدی لباسهای منو بپوشه؟

مرد: اگه اینطور بخواد خب بله!


زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم می کنی و عکسهای اونو به دیوار می زنی!

مرد: بله! این کار به نظرم کار درستی میاد!


زن (در حالی که این پا و اون پا می کنه):
پس اینطور…
حتما“ بهش اجازه میدی با چوب گلف من هم بازی کنه!

مرد: البته که نه عزیزم! چون اون چپ دسته!!!

  
  
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند
اما دو تکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند
پس هرچه سخت تر و قالبی تر باشیم ،
فهم دیگران برایمان مشکل تر ، و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ ،
به مراتب سر سخت تر و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است
سنگ پشت اولین مانع جدی می ایستد
اما آب . . . راه خود را به سمت دریا می یابد
در زندگی ، معنای واقعی سرسختی،استواری و مصمم بودن را ، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد

گاهی لازم است کوتاه بیایی...
گاهی نمی‌توان بخشید و گذشت...اما می‌توان چشمان را بست
و عبور کرد
گاهی مجبور می‌شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی....

  
  
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند
اما دو تکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند
پس هرچه سخت تر و قالبی تر باشیم ،
فهم دیگران برایمان مشکل تر ، و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ ،
به مراتب سر سخت تر و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است
سنگ پشت اولین مانع جدی می ایستد
اما آب . . . راه خود را به سمت دریا می یابد
در زندگی ، معنای واقعی سرسختی،استواری و مصمم بودن را ، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد

گاهی لازم است کوتاه بیایی...
گاهی نمی‌توان بخشید و گذشت...اما می‌توان چشمان را بست
و عبور کرد
گاهی مجبور می‌شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی....

  
  
عتیقه‌فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند می‌خری؟ گفت: یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه‌فروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقه‌فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه‌اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته‌ام. کاسه فروشی نیست.
هرگز فکر نکنید
دیگران احمقند

  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >