سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست
گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست
من دراین دنیا به جز سایه ندارم همدمی
این رفیق نیمه راهم گاه هست و گاه نیست
باران...
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد
نگاهم کرد دل به او بستم
نگاهم کرد در نگاهش هزاران شور عشق خواندم
نگاهم کرد نگاهم کرد ....
ولی بعدها فهمیدم که او فقط من را نگاه کرد
باران...
باران...