هر کاری جایی دارد:
اگر می خواهید همدیگه رو بکشید برید بیرون! من تازه اینجا رو تمیز کردم!
دعا:
دعا کن سر جاش باشه وگرنه…!
منطق:
به خاطر اینکه من می گم!
آینده نگری:
اگر از اون تاب بیافتی و گردنت بشکنه محاله با خودم ببرمت خرید!
رعایت آداب غذا خوردن:
موقع غذا خودن دهنت رو ببند!
توجه:
اگر بدونی پشت گوش هات چقدر چرکه!
استقامت:
تا وقتی کلم بروکلی هاتو نخوردی از جات تکون نمی خوری!
چرخه ی زندگی:
من تورو به دنیا آوردم و اگر بخوام خودم هم شرت رو از این دنیا می کنم!
اصلاح رفتار:
تو دیگه مثل بابات رفتار نکن!
قناعت:
میلیون ها بچه کم شانس توی دنیا هستن که آرزو می کردن من مادرشون بودم!
انتظار:
وایسا برسیم خونه…
مراقب از خود:
ژاکتت رو بپوش! یه جوری رفتار می کنی انگار من که مادرتم نمی دونم کی سردت میشه!
رشد کردن:
اگر اسفناج نخوری بزرگ نمیشی!
کنایه:
گریه می کنی؟ حالا یه کاری می کنم که واقعا اشکت در بیاد!
ژنتیک:
باید به خاطر ژن بابات باشه!
اصل و نصب:
این چه وضع اتاقه؟ مگه تو طویله به دنیا اومدی؟
خرد:
وقتی به سن من برسی می فهمی!
عدالت:
یه روزی بچه داری میشی و امیدوارم بچه هات عین خودت بشن
اول : از استرسهایتان حرف بزنید
یک آدم صبور و دهنقرص، گیر بیاورید و کل بدبختیها و جفتکهایی که از "الاغ زندگی" خوردهاید را با او تقسیم کنید … بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز میکنید، او هم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید و این یعنی نیمی از آرامش.
دوم : فقط به زمان حال فکر کنید
گذشتهتان و آیندهتان را خیلی جدی نگیرید … اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهیهایی که در گذشته در حق خودتان کردهاید، نشوید. همه همینطور بودهاند و انگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایدهای جز چرکی شدن آنها ندارد. آینده را هم که رسما باید به هیچ کجایتان حساب نیاورید. ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است. فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سختتر و دردناکتر است.
سوم : به خودتان استراحت بدهید
حالا میگویم استراحت، یکهو فکرتان نرود به سمت یک ماه عشق و حال در سواحل هاوایی اونهم وسط همه گرفتاریها و استرسها و بدبختیهاتون...!!! آدم میتواند خیلی عالی به خود، مرخصی چند ساعته بدهد … کمی تنهایی، کمی بچگی کردن یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته باشید … که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد کافیست. مثل نهنگها که هر از چندگاهی به بالای آب میآیند و نفسی تازه میکنند و دوباره به زیر آب برمیگردند.
چهارم : کمی هم تنتان را بجنبانید
ورزش قاتل استرس است. لزومی هم ندارد که وقتی میگوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی هزار بار وزنه یک تنی بزنید و به اندازه گوریل بازو دربیاورید. همچین که یک جفتک چارکش منظم و خفیف در روز داشته باشید، کلی موثر است. از من به شما نصیحت.
پنجم : همیشه واقعبین باشید
ما ملت شریف، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم. داستان، مثل آمپول زدن میماند … وقتی اصغر آمپولزن، قرار است ماتحت مریض را نوازش کند، حتما این کار را میکند و حالا اگر عضله آنجایت را بخواهی سفت کنی، هیچ خاصیتی ندارد الا اینکه درد آمپول بیشتر میشود. گاهی مواقع باید واقعبین بود و عضلهها را شل کرد که دردش کمتر شود.
ششم : زندگیتان، میدان و مسابقه اسبدوانی نیست
خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید. مقایسه کردن و "رقابتپیشگی"، استرسزاست. اینکه جاسم فوقلیسانس دارد و من ندارم و قاسم لامبورگینی دارد و من ندارم و فلانی فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقا میکند همان اسب مسابقه که همه عمرش را بابت هویج ِ سر چوب، دویده و به هیچ کجا هم نرسیده. زندگی مسخرهتر از چیزی است که شما فکرش را میکنید… هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند … پس به خودتان بیائید و سعی کنید که خودتان باشید.
هفتم : از مواجهه با عوامل "ترسزا" هراس نداشته باشید
مثال ساده آن، دندانپزشک است. وقتی دندان خراب دارید، یک کله پیش دکتر بروید و درستش کنید. نه اینکه مثل بز بترسید و یک عمر را از ترس دندانپزشک، با درد آن بسازید و همه لقمههایتان را با یکطرفتان بجوید. نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس ِ درد است. ترس، استرس را می زاید.
هشتم : خوب بخورید و بخوابید و شعارتان "گور بابای دنیا" باشد
آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کار نمیکند. مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد. آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمیتواند بلند کند، چه برسد به یک فکر چند کیلویی…! بدانید که بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند.
نهم : به مشکلاتتان بخندید
همه مشکل دارند … من دارم، شما هم دارید … همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست. یاد بگیرید بخندید به ریش دنیا و مشکلات آن. به بدبختیها بخندید … به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم، بخندید … به خودتان هم اگر خواستید بخندید … دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و میبینید که رابطه خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست … درمانش نمیکند اما دردش را کم میکند.
|